فیک جیمین [ اشنایی عجیب ] p8
*از زبان یونا*
صبح منتظر سومین بودم که دیدم جیمین داره خیلی با عجله میاد پیشم
یونا: سلام جیمین
جیمین: سلام
یونا: چیزی شده؟؟
جیمین: سومین رو ندیدی؟!
یونا: هنوز نیومده ولی الاناست که بیاد
جیمین: وقتی اومد بهش بگو بیاد پیشم
یونا: اوکی
و بعدشم خیلی باعجله رفت... مونده بودم چی شده
*از زبان سومین*
وقتی اومدم پیش یونا رفتم سلام کردم
سومین: سلام یونا!!
یونا: سلام سومین... راستیییی
سومین: چی شده باز؟
یونا: همین الان جیمین اومد گفت که وقتی اومدی بری پیشش کارت داره
سومین: یاخدا یعنی چیکارم داره؟!
یونا: نمیدونم دختر فعلا برو پیشش
سومین: اوکی
و رفتم پیش جیمین... توی کلاس تنها نشسته بود تا اومدم توی کلاس سریع خودشو جمع و جور کرد
جیمین: سومین سلام
سومین: سلام جیمین... چیزی شده یونا گفت بیام پیشت؟
جیمین: نه چیز خاصی نشده فقط میخواستم اینو بهت بدم
که دیدم یه دسته گل از توی کیفش اورد بیرون
سومین: ( با تعجب ) این چیه؟!!!
جیمین: برای اینکه اون درسو برام توضیح دادی یه هدیه ی کوچیکه... بیا بگیرش
سومین: م..ممنون
و بعدشم رفتم نشستم و گل رو سریع گذاشتم توی کیفم که کسی نبینه
وقتی کلاس تموم شد مونده بودم ابن گل رو کجا بزارم که سونهی سوال پیچم نکنه... وقتی رفتم خونه با عجله کیفمو باز کردم که گل رو بزارم توی کمد که کسی نبینه که یهو دیدم یکی از پشت سرم اومد گفت
سونهی: میدونی که من اینجام!!
سومین: عهههه سونهی سلام اونی چطوری اوضاع احوال چطوره... اونی عزیزم...!!
سونهی: ععهه اون گله چیههههه چه خوشگله!! کی بهت داده؟
سومین: خببب.. چیزه.. یکی از همکلاسیام براش درس توضیح دادم.. اونم خب اینو برای تشکر بهم داد خب اونی عههههه اصن به تو چههه
سونهی: چته حالااااا بدش بزارمش توی آب خشک نشه خب
و خب خداروشکر سوال پیچم نکرد و خیلی راحت گل رو ازم گرفت و گذاشت توی آب
صبح منتظر سومین بودم که دیدم جیمین داره خیلی با عجله میاد پیشم
یونا: سلام جیمین
جیمین: سلام
یونا: چیزی شده؟؟
جیمین: سومین رو ندیدی؟!
یونا: هنوز نیومده ولی الاناست که بیاد
جیمین: وقتی اومد بهش بگو بیاد پیشم
یونا: اوکی
و بعدشم خیلی باعجله رفت... مونده بودم چی شده
*از زبان سومین*
وقتی اومدم پیش یونا رفتم سلام کردم
سومین: سلام یونا!!
یونا: سلام سومین... راستیییی
سومین: چی شده باز؟
یونا: همین الان جیمین اومد گفت که وقتی اومدی بری پیشش کارت داره
سومین: یاخدا یعنی چیکارم داره؟!
یونا: نمیدونم دختر فعلا برو پیشش
سومین: اوکی
و رفتم پیش جیمین... توی کلاس تنها نشسته بود تا اومدم توی کلاس سریع خودشو جمع و جور کرد
جیمین: سومین سلام
سومین: سلام جیمین... چیزی شده یونا گفت بیام پیشت؟
جیمین: نه چیز خاصی نشده فقط میخواستم اینو بهت بدم
که دیدم یه دسته گل از توی کیفش اورد بیرون
سومین: ( با تعجب ) این چیه؟!!!
جیمین: برای اینکه اون درسو برام توضیح دادی یه هدیه ی کوچیکه... بیا بگیرش
سومین: م..ممنون
و بعدشم رفتم نشستم و گل رو سریع گذاشتم توی کیفم که کسی نبینه
وقتی کلاس تموم شد مونده بودم ابن گل رو کجا بزارم که سونهی سوال پیچم نکنه... وقتی رفتم خونه با عجله کیفمو باز کردم که گل رو بزارم توی کمد که کسی نبینه که یهو دیدم یکی از پشت سرم اومد گفت
سونهی: میدونی که من اینجام!!
سومین: عهههه سونهی سلام اونی چطوری اوضاع احوال چطوره... اونی عزیزم...!!
سونهی: ععهه اون گله چیههههه چه خوشگله!! کی بهت داده؟
سومین: خببب.. چیزه.. یکی از همکلاسیام براش درس توضیح دادم.. اونم خب اینو برای تشکر بهم داد خب اونی عههههه اصن به تو چههه
سونهی: چته حالااااا بدش بزارمش توی آب خشک نشه خب
و خب خداروشکر سوال پیچم نکرد و خیلی راحت گل رو ازم گرفت و گذاشت توی آب
۵.۸k
۲۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.